مدتی بود که بسیار کلافه و سر در گم بودم.برنامه ها جلو نمیرفت.کارام نظم نداشت.خیلی ناراحت وضعیت بودم.سوالی در ذهنم تداعی میشد اینکه چرا وضعیت زندگی بنده اینطور شده؟؟؟
فکرم مدام مشغول بود.اینقدر مشغول که وقتی راه میرفتم و سرم پایین بود به دیوار مقابلم میخوردم و جالب اینجا بود که اصلا برام مهم نبود اطرافم کیا هستن.کی میخنده ...کی دید... همچنان به راه رفتنم ادامه میدادم و فکر میکردم.
تمام فکرم این بود خدایا چرا نمیتونم به زندگیم نظم بدم.چرا اینقدر همه چیز به هم ریخته...
از سال 87 همیشه هر برنامه ای که روی کاغذ مینوشتم عملی میشد و چقدر خوب هم عملی میشد اما از سال 94 این بی نظمی شروع شده بود به هیچ کاری نمیرسیدم احساس میکردم وقتم بی برکت شده . به خیلی کارا فکر میکردم به خیلی مسائل فکر میکردم .
استاد اخلاقم گفت به امام زمان متوسل شو تا راهو نشونت بده.از خدا بخواه راه برات روشن بشه.
چند وقتی مشهد رفتم.مدتی قم..
اعتکاف شد مقداری از استرسامو حاج آقا پناهیان کم کرد.سال 87 و 88 حاج آقا پناهیان راهو بهم نشون داده بود.البته ایشونو وسیله و واسطه میبینم خدا راه رو به واسطه و وسیله ایشون به بنده نشون دیده بان1404...